Susa Web Tools
بی انصافی کردی...
ミ★ミعاشقانه ترین حرف ها...واسه دل خودمミ★ミ

امروز دلم اونقد شکست که دیگه دلی واسم نمونده ...

سلام

این آهنگو برای آروم شدن دل خودم گذاشتم

http://navidr.persiangig.com/image1387/Zemestan/12-25/Zendegi_Siah.jpg

 

Flash Animation

اگر غمهاتو از یادت نبردم

ولی که پا به پان غصه خوردم

اگر به قول تو هیچی نداشتم

واست از مهربونی که کم نزاشتم

اگر واسه تو دلگرمی نبودم         ♥   ولی در حد سرگرمی که بودم

بی انصافی نکن تغییر کردی    ♥  منو از زنده بودن سیر کردی

ولی باز به تو حصی خاص دارم     ♥   عزیزم خوب منم احساس دارم

از عشقت بی رمغ شد تارو پودم   ♥   منو برگردون اون جایی که بودم

 

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:55 توسط مهدی| |

آه در شهر شما ياري نبود/قصه هايم را

خريداري نبود!

واي!

رسم شهرتان بيداد بود/شهرتان

از خون من آباد بود!

خسته ام از قصه هاي شومتان/خسته از

همدردي مسمومتان!!

اين همه خنجر،

دل کس خون نشد

اين همه ليلي، کسي مجنون نشد؟!

آسمان خالي شد از فريادتان/بيستون در حسرت

فرهادتان!

عشق از من دور و پايم لنگ بود

قيمتش بسيار...

و دستم تنگ بود!

گر نرفتم.../هر دو پايم خسته بود

تيشه گر افتاد.../دستم بسته بود!

هيچ کس دست مرا وا کرد؟

نه!

فکر دست تنگ ما را کرد؟

نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟

نه!

هيچ کس اندوه ما را ديد؟

نه!

من نمي گويم دگر گفتن بس است

گفتن...اماهيچ نشنفتن

بس است!

روزگارت باد شيرين!

شاد باش/دست کم يک شب تو هم

فرهاد باش!!

 

 

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:29 توسط مهدی| |

 

نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:26 توسط مهدی| |

نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم  یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش
نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی…
بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش…
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش
تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام …
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار  تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:8 توسط مهدی| |

زندگی به زیبایی همین مدادرنگی‌هاست!

 

می‌تونی از شادترین رنگ‌ها شروع كنی

 

نگاهِ مهربونتُ صورتی كن

 

با رنگِ سبز؛ اندیشه‌تُ زیبا كن

 

به خاطراتِ قشنگت؛ رنگِ نارنجی بزن

 

با رنگِ آبی؛ آسمونِ دلتُ رنگ‌آمیزی كن

 

با رنگِ زرد؛ قلبِ مهربونتُ طلایی و درخشان كن

 

با رنگِ قرمز؛ حرارتِ بیشتری به مهر و دوستیمون بده

 

مهربونم! حالا دوست داری امروز و با كدوم رنگ شروع كنی؟

 

 

 

 

 


تو بهترین بهونه‌ی بودنم هستی

تو قشنگ‌ترین بهونه‌ی زندگیم هستی

تو می‌تونی یه دوستِ خوب باشی و بهونه‌ای برای آرامشم

تو می‌تونی یه معشوقه باشی و زیباترین بهونه‌ برای عاشق شدنم

تو میتونی مثل پدری مسؤولیت‌پذیر و حامی؛ بهترین تكیه‌گاه تنهاییام باشی

تو میتونی مثل مادری مهربون مطمئن‌ترین بهونهِ لحظه‌ی دلواپسی‌هام باشی

بهونه‌ی قشنگی برام باش كه به اُمید بودن تو؛ زندگیم معنا پیدا كنه

عزیزم، هم‌‌نفسم، یادت باشه كه تو بهونه‌ی قشنگِ زندگیم هستی

 

تا دنیا دنیاست عاشقم من

چشم انتظارت می مونم

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:26 توسط مهدی| |

صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودم

تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد


اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود


آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود

                
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...

اگر بودی....!!

 

اگر بودی دلم غمگین نمی شد.

سرانجام دل من این نمی شد.

بهارم رنگ وبوئی تازه ای داشت.

بدون پونه ونسرین نمی شد.

تمام لحظه های انتظارم.



اسیر چینه وپرچین نمی شد.


به زیر آسمان آبی عشق.

شبم بی ماه و بی پروین نمی شد.

دریغا گر نبودم مست عشقت.

سرانجام دل من این نمی شد.

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط مهدی| |

 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق


    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد

 

         

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:40 توسط مهدی| |

http://www.askdin.com/gallery/images/1224/1_road.jpg

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

بیهوده است این همه سال چشم گذاشتن شاید که بیایی

که خبری از بنفشه بهار بیاوری

از شکوفه سپید ماه

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

این کوره راها

این روزها

این سالها

هیچ کدام به تو ختم نمی شود

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:37 توسط مهدی| |

در مطب دکتر به شدت بصدا در آمد .

دکتر گفت : در را شکستی ! بیا تو .

در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم !

و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید مادرم خیلی مریض است .

دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم .

 دختر گفت ولی دکتر من نمی توانم اگر شما نیایید او میمیرد و اشک از چشمانش سرازیر شد .

 دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .

دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود .

دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد.

 او تمام طول شب را بر بالین زن ماند تا علائم بهبود در او دیده شود .

 زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر بخاطر کاری که کرده بود تشکر کرد .

 دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی . اگر او نبود حتما" میمردی !
مادر با تعجب گفت : ولی دکتر دختر من سه سال است که از دنیا رفته !

و به عکس بالای تختش اشاره کرد .

 پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد .

این همان دختر بود ! فرشته ای کوچک و زیبا

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:36 توسط مهدی| |

 

چه كسى ميگويد:


    كه گرانى شده است؟


    دوره ارزانيست


    دل ربودن ارزان


    "دل شكستن ارزان"


    دوستي ارزان است


    دشمنيها ارزان


    چه شرافت ارزان


    تن عريان ارزان


    آبروقيمت يك تكهء نان


    ودروغ ازهمه چيز ارزانتر


    قيمت عشق چقدرکم شده است،كمترازآب روان

 


    وچه تخفيف بزرگى خورده،قيمت هرانسان...!

 

 




نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:34 توسط مهدی| |

سه چیز در زندگی هیچ گاه باز نمی گردد :          

 

زمان  ،  کلمات  ،  موفقیت

 

سه چیز در زندگی نباید از دست برود :             

 

آرامش  ،  امید  ،  صداقت

 

سه چیز در زندگی هیچ گاه قطعی نیست :      

 

رویاها  ،  موفقیت  ،  شانس

 

سه چیز در زندگی با ارزش ترین هاست :      

                       

عشق  ،  اعتماد به نفس  ،  دوستان

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:31 توسط مهدی| |

 اعتماد

            قول

                 رابطه

                        و            قلب

 

                      وقتی می شکنند صدا ندارند !

 

                                                         ولی

 

                                                               درد بسیار دارند

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:28 توسط مهدی| |

۱)*ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند

۲)*تنها دو روزدرسال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌! یکی‌

دیروز و یکی‌ فردا

۳)*تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند

۴)*خداوندا به مذهبی هابفهمان که مذهب اگرپیش از مرگ به کار نیاید

پس ازمرگ به هیچ کارنخواهد آمد

۵)*اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را

عوض کن . . .

۶)*تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . . .

 

۷)*                                                  معبودا !

 

به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم

نا آرامم نکند

 

۸)*زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش لایق

بهترین هایی

۹)*خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان

میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان

۱۰)*زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

 

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:27 توسط مهدی| |


حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی  من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت …
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید…
این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ، حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم…
نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ….
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….

 

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:23 توسط مهدی| |

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
 دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.


ادامه مطلب



:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:59 توسط مهدی| |


کاش  آسمان میدانست درد من چیست .
کاش میدانست نیاز من چیست.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

کاش  آسمان میدانست درد من چیست .
کاش میدانست نیاز من چیست.
کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم.
کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست.
دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است.
عاشقم ولی ، یک عاشق تنها ،یک عاشق بی کس،عاشقی که معشوقش در کنارش نیست.
کاش دریا میدانست کویر چیست ! راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها.
دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!
کاش باران میدانست معنی انتظار چیست
منی که همان کویر تشنه  و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است.
و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست!
راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها…


نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط مهدی| |

گاه می خواهم فرار کنم

از تو، از خودم

اما به کجا؟

هوا هم بوی تو را می‌دهد

یک، دو، سه...

نفس را در سینه حبس می‌کنم

چشمانم را می‌بندم

پلک هایم را محکم می‌فشارم

تصویر تو لحظه به لحظه پررنگ‌تر می‌شود

بوی تو در سرم می‌پیچد

مست می‌شوم

دستانم را به زاویه نود از بدنم باز می‌کنم

می‌چرخم، می‌چرخم، می‌چرخم

بر مدار زمین برخلاف عقربه‌های ساعت

مست می‌شوم... گیج می‌خورم

انگار نفس را با تو یکجا بلعیده‌ام

یک، دو،‌ سه...

آه می‌کشم

معلق می‌شود یادت...

و عطرت یکجا در هوا مست می‌شود

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:25 توسط مهدی| |


 


 

 

نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو…
کاش میشد سهم من از با تو بودن تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار…
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ، اینگونه است که آرام میشوم ، دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ، درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ، حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری …
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ، و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را….
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ، هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ، روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ، نمیگذر هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم…
هر چه دوست داری از من بخوا جز فراموش کردنت ، اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ، آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند…
میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ، آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند…
نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ….
هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد، میدانی که قلبم بی تو میمیرد،تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد….


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:37 توسط مهدی| |

 


 

منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو دلم به آرزوهایم خوش است
اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است
همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،
همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!
دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!
 از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد
دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ، این است همان هوای در کنار تو بودن
حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ، دلتنگی و بی قرارهای من در همین است
که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم، هوس آغوش گرم تو را میکند.
وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم ، به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم
منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ، نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ، میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو!
ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:27 توسط مهدی| |

اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )


 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده…
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم…
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی  نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم…
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد …
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست….

 

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:17 توسط مهدی| |

 

قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی….
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام…
چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم…
همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد به این تنی که روحش در وجود تو است
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ، با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم…
همه جا با توام ، تو اینجا همیشه در قلبمی و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم…

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 21:42 توسط مهدی| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت




كد موسيقي براي وبلاگ