امروز دلم اونقد شکست که دیگه دلی واسم نمونده ...
هيچ كس احساسم را درك نكرد
بسم الله الرحمن الرحیم بر میدارم این قلم را تا برایت چیزی بنویسم ای بهتر از بهترینم... ولی چیزی ندارم تا بنویسم ها اما مینویسم تا نوشته باشم...
بازهم انتظار تا به کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باز هم در خانه نشسته به در نگاهی و به پنجره باران خورده نگاهی دگر شومینه ای که میخواهدمرا گرما بخشد اما نمیداند که من تنها در اغوش توست که گرم میشم که از خود بی خود و بر خواب میروم در افکارم غوطه ورم که ناگهان صدایی می اید نمیدانم چه کنم در را باز کنم اگر تو بودی چه کنم نه نمیتوانم باتو روبه رو شوم سخت است هیچگاه فکر نمیکردم زمان امدنت این چنین درمانده شوم فکر میکردم در را باز و راحت در اغوشت جای میگیرم اماحااااااااااال................درنهایت که باید باز کنم پس هرچه زودتر................طوفان است بازو من به ارزوی دیدنت از دست میروم نا امید به بیرون نگاهی میکنم جاده رامیبینم که پر از برگ است ناگاه تمام تنم را ترس فرا میگرد سریع جارو را برداشته و همه جارا از برگ خالی میکنم نفس راحتی میکشم دیگر هیچ چیز سد امدنت نیست هنوز منتظرمممممممممممممممممممممم درهمین جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا زمان ! به تو می اموزد که : دست دادن معنی رفاقت نیست ...
.:: مرگ همکار ::. یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.» در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند... بقیه در ادامه مطلب...
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
بقیه در ادامه مطلب...
من واقعي را كشف نكرد
همه صورتك خنداني را كه بر چهره نهاده ام ميبينند
و از روي آن قضاوت ميكنند
كه چگونه ام...
احساسم...
طرز فكرم...
:ادامه مطلب:
:ادامه مطلب:
بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ...
:ادامه مطلب:
آمد و قلب مرا دزدید و رفت
بی قراری های من را دید و رفت
او گمان می کرد من دیوانه ام
بر من و احساس من خندید و رفت
غنچه های عشق را از خاک جان
با تمام بی وفایی چید و رفت
دل به او بستم ولی افسوس،او
حال و روزم را کمی فهمید و رفت
باورم شد رفتنش اما عجیب
بعد از او ایمان من لرزید و رفت
خواستم برگردم و عاشق شوم
عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت
:ادامه مطلب:
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
:ادامه مطلب:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |