امروز دلم اونقد شکست که دیگه دلی واسم نمونده ...
سلام دوستان شاید عکسارو باز نکنه برای اینکه باز کنه به این لینک مراجعه کنید: http://www.miyanali.com/nassiri/38 ********************* بسم الله نمیدانم چه بنویسم با چه زبونی بهت سلام بگویم نمیدانم باچه زبونی حسمو بر زبان آورم این حس درک کردنی هست نه گفتنی باید عاشق باشی،تا بدونی چی میگم باید 6 ساعت باپای پیاده از قم تا جمکران بری تا بدونی... آقاجون چند مدتی دلم هوای مشهد کرده است دلم گرفته بود دوست داشتم بیام مشهد اما نشد حضرت امام رضا(ع): كسی كه معصومه را در قم زيارت بكند مانند آن است كه مرا زيارت كرده است دوس داشتم حرم امام رضا برم دلم از آخر صفر که شهادتش بود پر میزد برای مشهد اما باورم نمیشه به این راحتی اومدم زیارت حرم معصومه یـــــــادم باشدحـــــــرفے نـــــزنم که به کسے بربــــــخورد!!! نــــــــگاهے نکنــــــــم که دل کسے بـــــــلرزد!!! خــــطے ننویسم که آزاردهـدکسے را!!! که تنها...دل من دل نــــیست!!! روزے اگــــــر نبودم؛ تنهـــــــا آرزوے ســـاده ام این استــــ: زیــــــرلب بگویــــے: "یادش بــــــخیر" زنــــــدگے را نــــفسے ارزش غــــــــم خوردن نیست؛ ودلـــــم بس تنگــــ است!!! مهـــــربانـــے ام را چـــــنان گــــــریاندند کـــــه: بــــــوے نــــــا گرفت؛ نـــــامهـــــربان شـــــــدم!!! بـــــزرگترین افــــسوس آدمــــــے این اســـــت که... حــس مے کـند مــــــے خــــــواهد ولـــــــے دیگر نمے تـــواند... وبـــه یاد مـــــے آورد زمـــــــانے را کـــــه مے تــــوانست ,اما بیــــــــخیالے سپــــر هر درد استــــــ... مــــــے خندم...آنقــــــدر مے خـندم؛ که غـــــــــم از رو بـــــــرود... کــــهنه فـــروش در کــــــوچه بلنـــد بلنـد مے گـــفت: ظــــــرف کهنه,قالــــــے کهنه,جـــــنس کهـــــــنه مــــــے خــــــرم... بـــــے اخـــتیار داد زدم:دل شـــــــکسته مــــے خـرے؟؟؟ گـــفت:نــــه, اگـــــــر ارزش داشــــــت که نمـــــــے شکـــستـــــے که برنـــــمے گردے تو هــیچ وقت... نــــمے خـــواهم داشـــته باشــــــمت!!!نتــــــرس فقــــط بیا: در خـــــزان عــشقم کمے قـــــدم بــــــزن تا ببیـــــنمت!!! دلــــــم براے راه رفـــــتنت تـــــنگ شــده اســت!!
بارانی ات را بپوش و در آغوشم بگیر .. ابر ، ابر گریه دارم ... !! خیلی ها فکر میکنند عشق سه حرفه ....ولی آنها در اشتباهند عشق همش حرفه.... تو کوچه برفی ، رد پایی ست که بر نگشته ............... انگار قصه توست بعضی وقتا آدم آنچنان دلتنگ میشه، که اگه اونی که نیست بفهمه، از نبودِ خودش خجالت میکشه.... دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان... برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم... حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...! برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش... خنده هایی که دارم فراموششان می کنم... ... و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!! پاکت نامه را خالـــــے بفرست ! کلمات ، احساست را محدود مے کند...! بیایید بر این باور باشیم که: ... امروز روز دیگری است ؛ عشق ما می تواند کمی بیشتر رشد کند... به نبوودنش عادت میکنی ولی دلت بودنش رو میخواد ... همه شان همین گونه اند امشب به قصه دلت گوش میکنند فردا تورا مانند قصه ازیاد می برند.... مردان هم قلب دارن فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است! مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند! شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند! هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم ... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی ! مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..! نه بخاطر زورِ بازوها تو یادت نیست... ولی من خوب به خاطر دارم که برای داشتن ات ، دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت... هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . . هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد ...! تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم باز نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو... !!! جهنم دور نیست...! ... جهنم جاییست که تنها وسیله گرم کردن پاهای یخ زدۀ یک دختر بچه ، اگزوز ماشین است ... سلام دوستان عزیزم این مطلب کپی شده از صفحه : http://www.miyanali.com/sanam666/77
بسم رب الشهداء و الصدیقین قلم را به آسانی در دست میگیرم اما باقلم سخت کنار می آیم،چه بگویم وچگونه بگویم... سلام برمادر پهلوشکسته،که چه خوب گفته اندایام فاطمیه آغازگر کربلاست.. سلام برمردی که چهارگوشه قلبش شکسته است.. سلام برمقام والای شهیدان... وسلام بر قاصدک راست قامت عموی بزرگوارم... جدال باقلم بزرگترین ولذت بخش ترین دلخوشی زندگی من است قلم دردست گرفتم تاازشهید بنویسم که قلم فریادزد شهیدان نانوشته خواندنی هستن.. عموجون چه روزهاکه به یادتوبادرختان دردودل کردم،پدر گرامی آنقدرمنتظرت بودکه همه پنجره هااورا میشناختن کاش آن روزها بودم تابا اشکهایم غبارازپوتین هایت میشستم وتمام بغض هایم راآبی میکردم تاپیکر پاکت را زود بیارن تا پدرت چشم انتظار ازدنیا نرود، عموجون خط مقدم تومادرت بود که سالهاچشمانش به در بود...
عموجون چه رازی بین تو وخدابود که خونش رابه بهایش دادی شرمنده ام بنویسم خونت را فرش راهی ساخته ایم... شرمنده ام بگویم روزهای ساده وپاک گذشته رابه گوربرده ایم واکنون به سوگ صداقت نشسته ایم
خوش به حالت که زندگیت رادرکوله پشتی ات معنی کردی عموجون درتمام دلتنگی هایم تورا فراموش نمیکنم من نبودم که تورفتی حیف...اما یادم دادی حسینی زندگی کنم ومهدوی قیام کنم بی آنکه خسته بشم..
حیف است خلوت ساده من به هم بخورد دلم میخواهد امشب هیچ درختی نباشد دریایی نباشدمن باشم وقلم وتو و چتری که فرشته هابرایمان ساخته اند.. من نبودم شوق رفتنت را ببینم اما اعتراف میکنم نگاه تو ازپشت قاب عکست حرف هایی دارد که درهیچ کتابی نمیگنجد عموجون خیلی دلم گرفته ازخیلی ها،وقتی پاکی درحرف خلاصه می شودوصداقت دریک کلمه..
خدایاشکرت آن چنان شکری که لایق آنی، وقتی رفتی نبودم اماذهن پینه بسته ام هیچ گاه آن روزها رافراموش نمی کند،روزی که تورو آوردن عطر توآسمان شهرم راپر کرده بود،وقتی پیکرت را درپرچم سه رنگ کشورم آوردن باهمین قلم بر روی پرچم جمله خودت رانوشتم : بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد سالروز پرپر شدن شهیدصیادشیرازی،سید مرتضی آوینی،و عموی بزرگوارم تسلیت باد. . .
هر شب یواشکی توی شیشهی سرد مانیتور، به عکس پروفایلت زل میزنم آروم توی دلم میگم خـــره هنوزم دوست دارم ...!!! و هـَمین روزمــرگــے هاسـت .. حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان تـو امـــــا ٬ از آنِ هر لــحظـه مـی شوی قــلم میـــزنــے .. تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را ! هــی آدم دلــش میــخواهـد کفــش هاش را دربیــاورد ، یواشکی نوک پـــا , نوک پــا ... ... از خودش دور شــود ، دور دور دور ........ بقیه در ادامه مطلب...
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم .. صدای باد نه صدای که قشنگ تر از باد باشد .. تنهایی یعنی این
عشق به شکل پرواز پرنده است عشق خواب یه آهوی رمنده است من زائری تشنه زیر باران عشق چشمه آبی اما کشنده است من میمیرم از این آب مسموم اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هرلحظه زنده است من میمیرم از این آب مسموم مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار دروغ این صدا را به گور قصهها بسپار صدا کن اسمم رو از عمق شب از نَـقب دیوار برای زنده بودن دلیل آخرینم باش منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش طلوع صادق عصیان من بیداریم باش عشق گذشتن از مرز وجوده مرگ آغاز راه قصه بوده من راهی شدم نگو که زوده اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده من راهی شدم نگو که زوده اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار دروغ این صدا را به گور قصهها بسپار صدا کن اسمم رو از عمق شب از نَـقب دیوار برای زنده بودن دلیل آخرینم باش منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش طلوع صادق عصیان من بیداریم باش عشق گذشتن از مرز وجوده مرگ آغاز راه قصه بوده من راهی شدم نگو که زوده اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده رمـز عاشـقی ... گناهم عشق بودو سزاوار جفا بودم
زندگی باور میخواهد پروازی در دلم هست
:ادامه مطلب:
:ادامه مطلب:تنهایی قشنگترین حس دنیاست
برای داشتنش نیاز به
............ هیـــــچ کــــس ...........
نداری!
در ساحل کنار جاده نشسته ای
هوای سرد،
انتظار انتظار انتظار … … …
دست می سوزد با سیگار !
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
….
:ادامه مطلب:
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
که تنهایی شود نصیبم از آن بی نهایت دوست داشتن ها
سکوتم گرچه با رویت خداحافظ بگفت اما
بیاد بی وفایی ها اشکریزان در خفا بودم
برو اما یادت باشد امروز هم جفا کردی
برو با هرکه میلت میکشد اورا
ببر از یاد که با این دل شکسته
لحظه ای بودی,خندیدی و صفا کردی
من از نامردان در عجب نیستم
که بیش از بی وفایی هیچ نمی دانند
واگر شکایت میکنم بی ادب نیستم
برو از خوبرویان انتظاری نیست
برو از شوق من در قلب تو هیچ التهابی نیست
برو با ماه رویان بنشین واسم ماراهم ببر از یاد
برو دیدم تورا بر قلب من هیچ التفاتی نیست
ندارم چهره چون ماته وندارم نرگسی شکفته بر صورت
ندارم لعل آبداروندارم زلف های پیچ وتابدار
ندارم چون صنوبر تن
اگر روزی گذر کردی از صحرای تنهایی
وبرسنگی گذشتی و پرسیدی که نامت چیست و پاسخ نشنیدی
سلام بر تربت آن یار دیرین رسان و یاد آن روزها
بایم قطره ای از اشک هم کافیست
مرا راهی جز این مرگ هم نبود
اگر راهی بجز رفتن نداری تو
آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد،
یک امیدی به تو گوید:
که خدا هست هنوز...
میگم چه حس خوبیه...وقتی که تسلیم نمیشی و مبارزه می کنی...و چه حس بهتری ...وقتی که به پیروزی میرسی
خوشحالم که هنوز هم تو شرایط سخت امیدم رو از دست نمیدم و دست از جنگیدن بر سر خواسته یا عقیده ام بر نمیدارم...
شاید تو اون شرایط آدم فکر کنه که داره کم میاره...اما...اون اعتقاد درونی و امیدی که در تک تک اعضای وجود آدم رخنه کرده..باز هم به صورت پنهان و نامحسوس داره حرکتت میده رو به جلو و نمیزاره پا پس بکشی...و در آخر که به اون هدف مورد نظرت میرسی ... و فکر آرامش پیدا میکنه و میشه درست مسائل پیش اومده رو بررسی کرد...راحت تر میشه فهمید که در تمام این مدت اعتقاد. و امیدت بوده که داشته حمایت و هدایتت میکرده و به تو اجازه تسلیم شدن نداده...
به امید اینکه هیچوقت این اعتقاد و اعتماد در وجود اونایی که بوجود اومده از بین نره ...
بی پرنده
بی آسمان ...
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |