Susa Web Tools
از قــُــــــــم تا جمکــــــران . . .
ミ★ミعاشقانه ترین حرف ها...واسه دل خودمミ★ミ

امروز دلم اونقد شکست که دیگه دلی واسم نمونده ...

سلام دوستان شاید عکسارو باز نکنه برای اینکه باز کنه به این لینک مراجعه کنید:

http://www.miyanali.com/nassiri/38

*********************

بسم الله

نمیدانم چه بنویسم

 با چه زبونی بهت سلام بگویم

نمیدانم باچه زبونی حسمو بر زبان آورم

 این حس درک کردنی هست نه گفتنی

باید عاشق باشی،تا بدونی چی میگم

باید 6 ساعت باپای پیاده از قم تا جمکران بری تا بدونی...

Flash Animation

 آقاجون چند مدتی دلم هوای مشهد کرده است

دلم گرفته بود دوست داشتم بیام مشهد اما نشد

حضرت امام رضا(ع):

كسی كه معصومه را در قم زيارت بكند مانند آن است كه مرا زيارت كرده است

 دوس داشتم حرم امام رضا برم دلم از آخر صفر که شهادتش بود پر میزد برای مشهد

 اما باورم نمیشه به این راحتی اومدم زیارت حرم معصومه


:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:43 توسط مهدی| |

یـــــــادم باشدحـــــــرفے نـــــزنم که به کسے بربــــــخورد!!!

نــــــــگاهے نکنــــــــم که دل کسے بـــــــلرزد!!!

خــــطے ننویسم که آزاردهـدکسے را!!!

که تنها...دل من دل نــــیست!!!


 روزے اگــــــر نبودم؛

تنهـــــــا آرزوے ســـاده ام این استــــ:

زیــــــرلب بگویــــے:

"یادش بــــــخیر"

 زنــــــدگے را نــــفسے ارزش غــــــــم خوردن نیست؛

ودلـــــم بس تنگــــ است!!!

 مهـــــربانـــے ام را چـــــنان گــــــریاندند کـــــه:

بــــــوے نــــــا گرفت؛

نـــــامهـــــربان شـــــــدم!!!

بـــــزرگترین افــــسوس آدمــــــے این اســـــت که...

حــس مے کـند مــــــے خــــــواهد ولـــــــے دیگر نمے تـــواند...

وبـــه یاد مـــــے آورد زمـــــــانے را کـــــه مے تــــوانست ,اما

بیــــــــخیالے سپــــر هر درد استــــــ...

مــــــے خندم...آنقــــــدر مے خـندم؛

که غـــــــــم از رو بـــــــرود...

 کــــهنه فـــروش در کــــــوچه بلنـــد بلنـد مے گـــفت:

ظــــــرف کهنه,قالــــــے کهنه,جـــــنس کهـــــــنه مــــــے خــــــرم...

بـــــے اخـــتیار داد زدم:دل شـــــــکسته مــــے خـرے؟؟؟

گـــفت:نــــه, اگـــــــر ارزش داشــــــت که نمـــــــے شکـــستـــــے

که برنـــــمے گردے تو هــیچ وقت...

نــــمے خـــواهم داشـــته باشــــــمت!!!نتــــــرس فقــــط بیا:

در خـــــزان عــشقم کمے قـــــدم بــــــزن تا ببیـــــنمت!!!

دلــــــم براے راه رفـــــتنت تـــــنگ شــده اســت!!

نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:53 توسط مهدی| |

[IMG]

بارانی ات را بپوش و در آغوشم بگیر ..

ابر ، ابر گریه دارم ... !!

 

[IMG]

 

خیلی ها فکر میکنند عشق سه حرفه ....ولی آنها در اشتباهند عشق همش حرفه....

 

[IMG]

 

تو کوچه برفی ، رد پایی ست که بر نگشته ............... انگار قصه توست

 

[IMG]

 

بعضی وقتا آدم آنچنان دلتنگ می‌شه، که اگه اونی‌ که نیست بفهمه، از نبودِ خودش خجالت میکشه....

 

[IMG]

 

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

 

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...

حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان...!

برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...

خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...

...

و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!

 

[IMG]

 

پاکت نامه را

 

خالـــــے بفرست !

 

کلمات ،

 

احساست را محدود مے کند...!

 

[IMG]

 

بیایید بر این باور باشیم که: ...

امروز روز دیگری است ؛

عشق ما می تواند کمی بیشتر رشد کند...

 

[IMG]

 

به نبوودنش عادت میکنی

ولی دلت

بودنش رو میخواد ...

 

[IMG]

 

همه شان همین گونه اند

امشب به قصه دلت گوش میکنند

فردا تورا مانند قصه ازیاد می برند....

 

[IMG]

 

مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم

... تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!

نه بخاطر زورِ بازوها

 

[IMG]

 

تو یادت نیست... ولی من خوب به خاطر دارم که برای داشتن ات ، دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت...

 

[IMG]

 

هَــرکه مــی خــواهـی بـــاش

ایـن عادت مُـــشتَــرک انسـانهــاســت

تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـَحظــه ای

احــساس خـواهـی کـرد کـــه . . .

هیــچکـَـس دوسـتت نَــدارد ...!

 

[IMG]

 

تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم

باز نه زخم های من خوب می شود

نه زخم های تو... !!!

 

[IMG]

 

   جهنم دور نیست...! ...   

   جهنم جاییست که   

   تنها وسیله گرم کردن پاهای یخ زدۀ یک دختر بچه ، اگزوز ماشین است ... 

 
نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:9 توسط مهدی| |

 سلام دوستان عزیزم

این مطلب کپی شده از صفحه : http://www.miyanali.com/sanam666/77

 


 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

قلم را به آسانی در دست میگیرم اما باقلم سخت کنار می آیم،چه بگویم وچگونه بگویم...

سلام برمادر پهلوشکسته،که چه خوب گفته اندایام فاطمیه آغازگر کربلاست..

سلام برمردی که چهارگوشه قلبش شکسته است..

سلام برمقام والای شهیدان...

وسلام بر قاصدک راست قامت عموی بزرگوارم...:-o


جدال باقلم بزرگترین ولذت بخش ترین دلخوشی زندگی من است

قلم دردست گرفتم تاازشهید بنویسم که قلم فریادزد شهیدان نانوشته خواندنی هستن..

عموجون چه روزهاکه به یادتوبادرختان دردودل کردم،پدر گرامی آنقدرمنتظرت بودکه همه

پنجره هااورا میشناختن

کاش آن روزها بودم تابا اشکهایم غبارازپوتین هایت میشستم وتمام بغض هایم راآبی میکردم تاپیکر پاکت را زود بیارن تا پدرت چشم انتظار ازدنیا نرود،

عموجون خط مقدم تومادرت بود که سالهاچشمانش به در بود...

عموجون چه رازی بین تو وخدابود که خونش رابه بهایش دادی شرمنده ام بنویسم خونت را فرش راهی ساخته ایم...

شرمنده ام بگویم روزهای ساده وپاک گذشته رابه گوربرده ایم واکنون به سوگ صداقت نشسته ایم

خوش به حالت که زندگیت رادرکوله پشتی ات معنی کردی

عموجون درتمام دلتنگی هایم تورا فراموش نمیکنم

من نبودم که تورفتی حیف...اما یادم دادی حسینی زندگی کنم ومهدوی قیام کنم بی آنکه خسته بشم..

حیف است خلوت ساده من به هم بخورد دلم میخواهد امشب هیچ درختی نباشد دریایی نباشدمن باشم وقلم وتو و چتری که فرشته هابرایمان ساخته اند..

من نبودم شوق رفتنت را ببینم اما اعتراف میکنم نگاه تو ازپشت قاب عکست حرف هایی دارد که درهیچ کتابی نمیگنجد

عموجون خیلی دلم گرفته ازخیلی ها،وقتی پاکی درحرف خلاصه می شودوصداقت دریک کلمه..

خدایاشکرت آن چنان شکری که لایق آنی،

وقتی رفتی نبودم اماذهن پینه بسته ام هیچ گاه آن روزها رافراموش نمی کند،روزی که تورو آوردن عطر توآسمان شهرم راپر کرده بود،وقتی پیکرت را درپرچم سه رنگ کشورم آوردن باهمین قلم بر روی پرچم جمله خودت رانوشتم :

بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد

سالروز پرپر شدن شهیدصیادشیرازی،سید مرتضی آوینی،و عموی بزرگوارم تسلیت باد. . .

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:35 توسط مهدی| |

 [IMG]

 

هر شب یواشکی توی شیشه‌ی سرد مانیتور،

به عکس پروفایلت زل میزنم

آروم توی دلم میگم

خـــره هنوزم دوست دارم ...!!!

 

[IMG]

 

و هـَمین روزمــرگــے هاسـت ..

 

حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان

 

تـو امـــــا ٬

 

از آنِ هر لــحظـه مـی شوی

 

قــلم میـــزنــے ..

 

تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را !

 

[IMG]

 

هــی آدم دلــش میــخواهـد

کفــش هاش را دربیــاورد ،

یواشکی نوک پـــا , نوک پــا ...

...

از خودش دور شــود ،

 

دور دور دور ........

 

 

بقیه در ادامه مطلب...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:1 توسط مهدی| |

تنهایی قشنگ‌ترین حس دنیاست
برای داشتنش نیاز به
............ هیـــــچ کــــس ...........
نداری!

 

 

میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم ..


در ساحل کنار جاده نشسته ای


هوای سرد،

صدای باد


انتظار انتظار انتظار … … …


دست می سوزد با سیگار !


به خودت می آیی،


یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،


نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد ..

تنهایی یعنی این
….

 

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:6 توسط مهدی| |

 

http://groups.yahoo.com/group/OfoogNEWS/join

 

عشق به شکل پرواز پرنده است

عشق خواب یه آهوی رمنده است

من زائری تشنه زیر باران

عشق چشمه آبی اما کشنده است

من می‌میرم از این آب مسموم

اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هرلحظه زنده است

من می‌میرم از این آب مسموم

مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است

 

تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار

دروغ این صدا را به گور قصه‌ها بسپار

صدا کن اسمم رو از عمق شب از نَـقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

 

عشق گذشتن از مرز وجوده

مرگ آغاز راه قصه بوده

من راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده

من راهی شدم نگو که زوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده

 

تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار

دروغ این صدا را به گور قصه‌ها بسپار

صدا کن اسمم رو از عمق شب از نَـقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

 

عشق گذشتن از مرز وجوده

مرگ آغاز راه قصه بوده

من راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:17 توسط مهدی| |

رمـز عاشـقی ...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:8 توسط مهدی| |

گناهم عشق بودو سزاوار جفا بودم

که تنهایی شود نصیبم از آن بی نهایت دوست داشتن ها

سکوتم گرچه با رویت خداحافظ بگفت اما

بیاد بی وفایی ها اشکریزان در خفا بودم

برو اما یادت باشد امروز هم جفا کردی

برو با هرکه میلت میکشد اورا

ببر از یاد که با این دل شکسته

لحظه ای بودی,خندیدی و صفا کردی

من از نامردان در عجب نیستم

که بیش از بی وفایی هیچ نمی دانند

واگر شکایت میکنم بی ادب نیستم

برو از خوبرویان انتظاری نیست

برو از شوق من در قلب تو هیچ التهابی نیست

برو با ماه رویان بنشین واسم ماراهم ببر از یاد

برو دیدم تورا بر قلب من هیچ التفاتی نیست

ندارم چهره چون ماته وندارم نرگسی شکفته بر صورت

ندارم لعل آبداروندارم زلف های پیچ وتابدار

ندارم چون صنوبر تن

اگر روزی گذر کردی از صحرای تنهایی

وبرسنگی گذشتی و پرسیدی که نامت چیست و پاسخ نشنیدی

سلام بر تربت آن یار دیرین رسان و یاد آن روزها

بایم قطره ای از اشک هم کافیست

مرا راهی جز این مرگ هم نبود

اگر راهی بجز رفتن نداری تو

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:32 توسط مهدی| |

 

یکرنگ بمان ،

حتی اگر در دنیایى زندگی می کنی که مردمش براى پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند . . .

[تصویر:  zal4ortg0n1b828sw2rn.jpg]

زندگی باور میخواهد

آن هم از جنس امید

که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد،

یک امیدی به تو گوید:

که خدا هست هنوز...

میگم چه حس خوبیه...وقتی که تسلیم نمیشی و مبارزه می کنی...و چه حس بهتری ...وقتی که به پیروزی میرسی

خوشحالم که هنوز هم تو شرایط سخت امیدم رو از دست نمیدم و دست از جنگیدن بر سر خواسته یا عقیده ام بر نمیدارم...

شاید تو اون شرایط آدم فکر کنه که داره کم میاره...اما...اون اعتقاد درونی و امیدی که در تک تک اعضای وجود آدم رخنه کرده..باز هم به صورت پنهان و نامحسوس داره حرکتت میده رو به جلو و نمیزاره پا پس بکشی...و در آخر که به اون هدف مورد نظرت میرسی ... و فکر آرامش پیدا میکنه و میشه درست مسائل پیش اومده رو بررسی کرد...راحت تر میشه فهمید که در تمام این مدت اعتقاد. و امیدت بوده که داشته حمایت و هدایتت میکرده و به تو اجازه تسلیم شدن نداده...

به امید اینکه هیچوقت این اعتقاد و اعتماد در وجود اونایی که بوجود اومده از بین نره ...

Flash Animation

پروازی در دلم هست
بی پرنده
بی آسمان ...


[تصویر:  6oiu1ghq8h6jjjzlt.jpg]

نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:26 توسط مهدی| |

دلم تنگ شده مثل کفشهای کودکیم. مثل این شعر که دیگر اندازه ات نمی شود.

دیر آمدی دیر. پاهای خسته ام سالهاست تنها و برهنه می روند

هرچه دلتنگی هست حرفهایی که گره در گره است تو بیا تا به همان بوسه اول برود

فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست ، تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست …

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:5 توسط مهدی| |




 

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،
گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛
گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛
مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛
رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛
فصل عشق تو، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است؛
بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛
تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،
هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛
اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛
اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛
بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛
باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی؛
دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،
اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛
دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،
به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد
ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛
به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم
و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم

نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:,ساعت 16:41 توسط مهدی| |

http://badmasiha.com/blog/wp-content/uploads/2011/07/sea.jpg

راز دریا را بیاموز

دریا با آنکه عمیق است امواجی را که در سطحش هستند،سر کوب نمیکند بلکه اجازه میدهد به ساحل برسند.

تو هم مثل دریا امواج سطحی و زود گذر زندگی ات را به سمت بهترینها  هدایت کن!

دریا هم سطح دارد هم عمق...

راز دریا در نگه داشتن تعادل بین این دو است!

تو هم تعادل را حفظ کن تا سالم به مقصد برسی!

مثل دریا پر باش از بی کرانگی.

اجازه بده تا رودهای معرفت در تو بریزند ،تا تمام نشدنی باشی.

مثل دریا پر تلاطم باش و از سکون بپرهیز.

از تند باد حوادث بیم نداشته باش !مگذار که مرداب شوی!

مثل دریا ثروتمند باش و سخاوت مند!

سفره ات را برای همه پهن کن!

مثل دریا که دلش رنگ آسمان را به خود گرفته،تو هم آبی باش.

انعکاس باش از آسمان ها ،از خدا!

خدا گونه باش

نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:7 توسط مهدی| |

نگو مرا نمیخواهی


نگو مرا نمیخواهی ، منی که به پایت نشستم و با همه چیز ساختم
نگو مرا نمیخواهی ، تو نمیدانی از انتظار به تو رسیدن تا انتظار تو را دیدن همه ی موهایم سپید شد
نگو مرا نمیخواهی ، تو که حرفهای مرا نمیخوانی ،تو که نگفتی تا آخرش نمیمانی ، منی که دلم خوش بود به اینکه تو را دارم تا همیشه….
نگو مرا نمیخواهی ، من که میخواهمت ، من که دلم همیشه در پی تو بوده و همیشه دلم میخواست یکی مثل تو را داشته باشم
نگو مرا نمیخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا نخواهی ، حالا وقتش نیست که مرا دور بیندازی
حالا دیگر کار از کار گذشته ، دلم بدجور به تو دلبسته ، نا امیدش نکن ، دلم عاشق است بیش از این این خانه عاشقانه را ویران نکن ،دیگر بس است ، از حالا با ما مدارا کن….
نگو مرا نمیخواهی ، تویی که از آغاز گفتی تا ابد مرا میخواهی ، در کنارم میمانی و هیچگاه شعر تلخ رفتن را نمیخوانی
حالا که دیگر دلم عاشقت شده و همه را به خاطر تو رها کرده میگویی مرا نمیخواهی؟
قید همه کس را زدم به خاطرت ، من که اینجا ندارمت ، اینجا نمیبینمت، نیستی انگار دیگر در کنار دلم ، کجایی ؟ فریاد نمیخواهم ، سکوت کن تا بشنوم صدای نفسهایت
نگو مرا نمیخواهی ، نگو که دلم میلرزد ، باران در پشت پنجره چشمانم میزند، هیچکس جز تو نمیتواند به من آرامش دهد ، نگو مرا نمیخواهی که میمیرم ، نگو ، نمیخواهم بشنوم که بی تو باید دستهای غم را بگیرم
نگو مرا نمیخواهی ، که اگر نخواهی من نیز دنیا را نمیخواهم ، اگر مرا نخواهی همه دنیا را زیر پا میگذارم و دیوانه میشوم  ….
حالا بیا و ببین دل عاشقم را ، نگو مرا نمیخواهی ، تو خوب میشناسی این دل دیوانه ام را….
که اگر دیوانه شد ، دنیا را بهم میریزد….حالا بیا و آرامش کن ، به عشق و محبتهایت گرفتارش کن…

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 12:46 توسط مهدی| |


هر چه باشی دوست دارم


من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را  نیز دوست دارم….
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم….
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم….
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم…
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم….

*******************

دل هیچکس نمی سوزد برای این حال غمناکم ،

مگر سوزد همان شمعی که می سوزد سر خاکم..!

[تصویر: o8p9t100dmoxzo97ecr.jpg]

نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:37 توسط مهدی| |

عجب خاموشی دلگیر و سردی !


چه بی تابی، چه تنهایی ، چه دردی!

 

نمی پیچد صدایی در فضایی



صدای پای حتّی دوره گردی


چه رقصی می کند همراه با باد


کنار پایم امشب برگ زردی



در این خاموشی و غوغای پنهان



زبانم با دلم دارد نبردی



خدایا خانه ای تنگ آفریدی



خدایا با دل تنگم چه کردی ؟؟؟
 

دلم میگه کی بود یه روز اومدو خاموشم کرد

رفت و منو تنها گذاشت ساده فراموشم کرد

 
 

دلم میگه بگو بیاد که طاقتی نمونده

آتیش داغ بی کسی زندگیمو سوزونده

 

حالا از این ور دنیا

این منم که عاشقونه

تو رو صدا میکنم

از پشت پنجره های بی کسی

چشم انتظار

جاده رو نگاه میکنم

 

آخه اون فقط تویی که میتونه

توی کوچه های شهر زیر بارون منو پیدا کنه

 

آخه اون فقط تویی که میتونه

نذاره فصل غم انگیز جدایی منو رسوا کنه

 

اگه دیر شد اومدی ندیدمت یادت باشه دوست دارم

اگه  مردم از غم  نبودنت یادت باشه دوست دارم

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:54 توسط مهدی| |

سلام

این آهنگو برای آروم شدن دل خودم گذاشتم

http://navidr.persiangig.com/image1387/Zemestan/12-25/Zendegi_Siah.jpg

 

Flash Animation

اگر غمهاتو از یادت نبردم

ولی که پا به پان غصه خوردم

اگر به قول تو هیچی نداشتم

واست از مهربونی که کم نزاشتم

اگر واسه تو دلگرمی نبودم         ♥   ولی در حد سرگرمی که بودم

بی انصافی نکن تغییر کردی    ♥  منو از زنده بودن سیر کردی

ولی باز به تو حصی خاص دارم     ♥   عزیزم خوب منم احساس دارم

از عشقت بی رمغ شد تارو پودم   ♥   منو برگردون اون جایی که بودم

 

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:55 توسط مهدی| |

آه در شهر شما ياري نبود/قصه هايم را

خريداري نبود!

واي!

رسم شهرتان بيداد بود/شهرتان

از خون من آباد بود!

خسته ام از قصه هاي شومتان/خسته از

همدردي مسمومتان!!

اين همه خنجر،

دل کس خون نشد

اين همه ليلي، کسي مجنون نشد؟!

آسمان خالي شد از فريادتان/بيستون در حسرت

فرهادتان!

عشق از من دور و پايم لنگ بود

قيمتش بسيار...

و دستم تنگ بود!

گر نرفتم.../هر دو پايم خسته بود

تيشه گر افتاد.../دستم بسته بود!

هيچ کس دست مرا وا کرد؟

نه!

فکر دست تنگ ما را کرد؟

نه!

هيچ کس از حال ما پرسيد؟

نه!

هيچ کس اندوه ما را ديد؟

نه!

من نمي گويم دگر گفتن بس است

گفتن...اماهيچ نشنفتن

بس است!

روزگارت باد شيرين!

شاد باش/دست کم يک شب تو هم

فرهاد باش!!

 

 

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:29 توسط مهدی| |

 

نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:26 توسط مهدی| |

نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم  یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش
نمیخواهم بگویی که دوستم داری بعد بروی ، نمیخواهم این حرفهای پوچ را برایم بزنی…
بودنت را میخواهم ، این که باشی ، اینکه همیشه مال خودم باشی ، نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ، نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با هر غریبه ای که دوست داری باش…
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش
تا بفهمی چه حالی ام ، تا بفهمی خیره به چه راهی ام …
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ، غرورت را زیر پا بگذار  تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود، نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ، گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….

نوشته شده در یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:8 توسط مهدی| |

زندگی به زیبایی همین مدادرنگی‌هاست!

 

می‌تونی از شادترین رنگ‌ها شروع كنی

 

نگاهِ مهربونتُ صورتی كن

 

با رنگِ سبز؛ اندیشه‌تُ زیبا كن

 

به خاطراتِ قشنگت؛ رنگِ نارنجی بزن

 

با رنگِ آبی؛ آسمونِ دلتُ رنگ‌آمیزی كن

 

با رنگِ زرد؛ قلبِ مهربونتُ طلایی و درخشان كن

 

با رنگِ قرمز؛ حرارتِ بیشتری به مهر و دوستیمون بده

 

مهربونم! حالا دوست داری امروز و با كدوم رنگ شروع كنی؟

 

 

 

 

 


تو بهترین بهونه‌ی بودنم هستی

تو قشنگ‌ترین بهونه‌ی زندگیم هستی

تو می‌تونی یه دوستِ خوب باشی و بهونه‌ای برای آرامشم

تو می‌تونی یه معشوقه باشی و زیباترین بهونه‌ برای عاشق شدنم

تو میتونی مثل پدری مسؤولیت‌پذیر و حامی؛ بهترین تكیه‌گاه تنهاییام باشی

تو میتونی مثل مادری مهربون مطمئن‌ترین بهونهِ لحظه‌ی دلواپسی‌هام باشی

بهونه‌ی قشنگی برام باش كه به اُمید بودن تو؛ زندگیم معنا پیدا كنه

عزیزم، هم‌‌نفسم، یادت باشه كه تو بهونه‌ی قشنگِ زندگیم هستی

 

تا دنیا دنیاست عاشقم من

چشم انتظارت می مونم

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 20:26 توسط مهدی| |

صندوقچه خاك خورده زندگيم را گشودم

تا مفهوم عشق و زندگي كردن را دريابم
اميد داشتم نوري بتابد و من آن عشق را ببينم
آيا عشق زندگي ام هنوز در آن صندوقچه كوچك من بود ؟
اميد داشتم هنوز باشد


اما وقتي ان را گشودم چيزي از عشق در آن پيدا نكردم
يك مشت خاطره بود
يك مشت دفتر خاطرات
يك مشت خاك...!
و آن چيزي كه از من مانده بود
حسرت بود


آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوري كه حتي حس ميكردم مرا در قفس گذاشته اند
و از اين خاك و از اين زندگي دور مي کنند... !
آيا چنين بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به اميد پيدا كردن عشق
اما چيزي در آن نديدم جز نوشته هايي بر روي كاغذ
انگاربه من لبخند ميزند و به من مي گفتند : ما را بخوان
آنها نمي دانستند من فرصت اندكي دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن كردم
شايد چيزي بيابم ورقها را زير رو كردم چيزي نبود
هيچ نشاني از عشق نديدم
ولي در ته صندوقچه يك گل سرخ بود
آن گل سرخ خشكيده نشده بود

                
و بوي معطر گل سرخ همه جا را پر كرد
و آن نشاني از عشق بود كه به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بيابم و زندگي خاك خورده ام را با عشق بسازم
بي انكه بدانم عشق در درونم است نه جاي ديگر
و من چشم انتظار ، در حسرت يک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...

اگر بودی....!!

 

اگر بودی دلم غمگین نمی شد.

سرانجام دل من این نمی شد.

بهارم رنگ وبوئی تازه ای داشت.

بدون پونه ونسرین نمی شد.

تمام لحظه های انتظارم.



اسیر چینه وپرچین نمی شد.


به زیر آسمان آبی عشق.

شبم بی ماه و بی پروین نمی شد.

دریغا گر نبودم مست عشقت.

سرانجام دل من این نمی شد.

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط مهدی| |

 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق


    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد

 

         

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:40 توسط مهدی| |

http://www.askdin.com/gallery/images/1224/1_road.jpg

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

بیهوده است این همه سال چشم گذاشتن شاید که بیایی

که خبری از بنفشه بهار بیاوری

از شکوفه سپید ماه

این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم

این کوره راها

این روزها

این سالها

هیچ کدام به تو ختم نمی شود

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:37 توسط مهدی| |

در مطب دکتر به شدت بصدا در آمد .

دکتر گفت : در را شکستی ! بیا تو .

در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید : آقای دکتر ! مادرم !

و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید مادرم خیلی مریض است .

دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم .

 دختر گفت ولی دکتر من نمی توانم اگر شما نیایید او میمیرد و اشک از چشمانش سرازیر شد .

 دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود .

دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود .

دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد.

 او تمام طول شب را بر بالین زن ماند تا علائم بهبود در او دیده شود .

 زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر بخاطر کاری که کرده بود تشکر کرد .

 دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی . اگر او نبود حتما" میمردی !
مادر با تعجب گفت : ولی دکتر دختر من سه سال است که از دنیا رفته !

و به عکس بالای تختش اشاره کرد .

 پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد .

این همان دختر بود ! فرشته ای کوچک و زیبا

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:36 توسط مهدی| |

 

چه كسى ميگويد:


    كه گرانى شده است؟


    دوره ارزانيست


    دل ربودن ارزان


    "دل شكستن ارزان"


    دوستي ارزان است


    دشمنيها ارزان


    چه شرافت ارزان


    تن عريان ارزان


    آبروقيمت يك تكهء نان


    ودروغ ازهمه چيز ارزانتر


    قيمت عشق چقدرکم شده است،كمترازآب روان

 


    وچه تخفيف بزرگى خورده،قيمت هرانسان...!

 

 




نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:34 توسط مهدی| |

سه چیز در زندگی هیچ گاه باز نمی گردد :          

 

زمان  ،  کلمات  ،  موفقیت

 

سه چیز در زندگی نباید از دست برود :             

 

آرامش  ،  امید  ،  صداقت

 

سه چیز در زندگی هیچ گاه قطعی نیست :      

 

رویاها  ،  موفقیت  ،  شانس

 

سه چیز در زندگی با ارزش ترین هاست :      

                       

عشق  ،  اعتماد به نفس  ،  دوستان

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:31 توسط مهدی| |

 اعتماد

            قول

                 رابطه

                        و            قلب

 

                      وقتی می شکنند صدا ندارند !

 

                                                         ولی

 

                                                               درد بسیار دارند

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:28 توسط مهدی| |

۱)*ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند

۲)*تنها دو روزدرسال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌! یکی‌

دیروز و یکی‌ فردا

۳)*تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند

۴)*خداوندا به مذهبی هابفهمان که مذهب اگرپیش از مرگ به کار نیاید

پس ازمرگ به هیچ کارنخواهد آمد

۵)*اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را

عوض کن . . .

۶)*تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . . .

 

۷)*                                                  معبودا !

 

به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم

نا آرامم نکند

 

۸)*زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش لایق

بهترین هایی

۹)*خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان

میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان

۱۰)*زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !

 

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:27 توسط مهدی| |


حرفهای آخرت را زدی و رفتی ؟
میگذاشتی  من نیز حرفهایم را برایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه بر باد رفت …
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید…
این روزها خیلی دلم گرفته ، سردرگم و بی قرارم ، حس میکنم آخرین روزهاست و در این لحظه ها حتی میتوانم نفسهایم را بشمارم…
نفسهایی که دیگر در هوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ….
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….

 

 

نوشته شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,ساعت 8:23 توسط مهدی| |

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
 دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.


ادامه مطلب



:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:59 توسط مهدی| |


کاش  آسمان میدانست درد من چیست .
کاش میدانست نیاز من چیست.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

کاش  آسمان میدانست درد من چیست .
کاش میدانست نیاز من چیست.
کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم.
کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست.
دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است.
عاشقم ولی ، یک عاشق تنها ،یک عاشق بی کس،عاشقی که معشوقش در کنارش نیست.
کاش دریا میدانست کویر چیست ! راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها.
دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!
کاش باران میدانست معنی انتظار چیست
منی که همان کویر تشنه  و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است.
و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست!
راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها…


نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط مهدی| |

گاه می خواهم فرار کنم

از تو، از خودم

اما به کجا؟

هوا هم بوی تو را می‌دهد

یک، دو، سه...

نفس را در سینه حبس می‌کنم

چشمانم را می‌بندم

پلک هایم را محکم می‌فشارم

تصویر تو لحظه به لحظه پررنگ‌تر می‌شود

بوی تو در سرم می‌پیچد

مست می‌شوم

دستانم را به زاویه نود از بدنم باز می‌کنم

می‌چرخم، می‌چرخم، می‌چرخم

بر مدار زمین برخلاف عقربه‌های ساعت

مست می‌شوم... گیج می‌خورم

انگار نفس را با تو یکجا بلعیده‌ام

یک، دو،‌ سه...

آه می‌کشم

معلق می‌شود یادت...

و عطرت یکجا در هوا مست می‌شود

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:25 توسط مهدی| |


 


 

 

نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو…
کاش میشد سهم من از با تو بودن تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار…
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ، اینگونه است که آرام میشوم ، دلم را راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ، درد دل میکند با خاطره هایت ، تکرار میکندحرفهایت ، حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری …
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ، و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را….
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ، هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ، روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ، نمیگذر هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم…
هر چه دوست داری از من بخوا جز فراموش کردنت ، اگر میخواهی بروی برو اما من هستم ، آنقدر میمانم تا ماندنم مرا یاری کند ، تا دوای عشقت مرا درمان کند…
میمانم و میمانم تا لحظه مرگم ، آنقدر عاشقت میمانم تا لحظه از دنیا رفتنم قصه عشق مرا بنویسند…
نه عزیزم به این خیال نباش که روزی سرد شوم ،جانم را از من بگیرند با تو دوباره زنده میشوم ،دنیا را از من بگیرند با تو دوباره صاحب دنیا میشوم ….
هیچگاه نمیتواند کسی تو را از من بگیرد، میدانی که قلبم بی تو میمیرد،تو در قلبمی و هیچگاه دنیای عاشقانه من نمیمیرد….


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 14:37 توسط مهدی| |

 


 

منی که همیشه به یاد توام ، منی که همیشه به عشق تو دلم به آرزوهایم خوش است
اینک دلم به این خوش است که تو هستی و خوشبختی در گرو با تو بودن است
همیشه این برای من با ارزش بوده که تو با همه فرق داری،
همیشه این برایم مهم  بوده که تو، مثل ومانندی نداری!
دلت پاک و مهربان است ، تو عاشقی، عشق مانند مرواریدی در قلبت پنهان است!
 از آن لحظه که خیره شده بودم به چشمانت تا این لحظه دنیا برایم رنگ دیگری دارد
دنیا زیبا شده به زیبایی چشمانت ، هوا چه دلنشین شده ، این است همان هوای در کنار تو بودن
حال و هوای تو در همه لحظه هایم درگیر است ، دلتنگی و بی قرارهای من در همین است
که دلم هوای تو را میکند ، که لحظه به لحظه آغوشم، هوس آغوش گرم تو را میکند.
وجود مهربان تو و قلب پاک تو را تا همیشه میخواهم ، به عشق پاکمان قسم که تا ابد با تو میمانم
منی که فرشته ای مهربان مانند تو را دارم ، چگونه میتوانم به تو بی وفایی کنم ، نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک و بی همتای تو ، میدانم که اگر تا آخر زندگی ام نیز بگردم در این دنیا، نمی یابم دیگر مانند تو!
ای همنفسم تا لحظه ای که هستم با تو نفس میکشم و ما با هم عاشقانه زندگی میکنیم

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:27 توسط مهدی| |

اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )


 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده…
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم…
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی  نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم…
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد …
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست….

 

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:17 توسط مهدی| |

 

قلبم را دادم به تو که عشق منی ، با تو آمدم، آمدم تا جایی که تو میخواهی، با تو می آیم ، می آیم به هر جا که بروی ، با تو میروم ، میروم هر جا که بروی….
همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم
نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است
همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابم و و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوست داری ، هم من دیوانه توام…
چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم
همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم…
همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو
همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
تویی که جان داده ای به تنم و این یاد تو است که نفس میدهد به این تنی که روحش در وجود تو است
روح عشق در وجودمان، این است روزهای زندگی مان ، با عشق روزمان شب میشود و با یاد هم شبهایمان را سر میکنیم…
همه جا با توام ، تو اینجا همیشه در قلبمی و من آنجا باز هم به عشقت نفس میکشم…

نوشته شده در دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:,ساعت 21:42 توسط مهدی| |

هيچ كس احساسم را درك نكرد
من واقعي را كشف نكرد
همه صورتك خنداني را كه بر چهره نهاده ام ميبينند
و از روي آن قضاوت ميكنند
كه چگونه ام...
احساسم...
طرز فكرم...

[تصویر: u3lwa8sddtqfxjafh0i.jpg]

 

:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:16 توسط مهدی| |

بسم الله الرحمن الرحیم

 

                    بر میدارم این قلم را

تا برایت چیزی بنویسم ای بهتر از بهترینم...

                                                       ولی

                                            چیزی ندارم تا بنویسم

                                                                         ها

                                                                          اما مینویسم

                                                                            تا نوشته باشم...

[تصویر: vfp0a5ncfbnnbb3ykj13.jpg]

 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه 9 مهر 1390برچسب:,ساعت 8:45 توسط مهدی| |

بازهم انتظار تا به کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باز هم در خانه نشسته به در نگاهی و به پنجره باران خورده نگاهی دگر شومینه ای که میخواهدمرا گرما بخشد اما نمیداند که من تنها در اغوش توست که گرم میشم که از خود بی خود و بر خواب میروم در افکارم غوطه ورم که ناگهان صدایی می اید نمیدانم چه کنم در را باز کنم اگر تو بودی چه کنم نه نمیتوانم باتو روبه رو شوم سخت است هیچگاه فکر نمیکردم زمان امدنت این چنین درمانده شوم فکر میکردم در را باز و راحت در اغوشت جای میگیرم اماحااااااااااال................درنهایت که باید باز کنم پس هرچه زودتر................طوفان است بازو من به ارزوی دیدنت از دست میروم نا امید به بیرون نگاهی میکنم جاده رامیبینم که پر از برگ است ناگاه تمام تنم را ترس فرا میگرد سریع جارو را برداشته و همه جارا از برگ خالی میکنم نفس راحتی میکشم دیگر هیچ چیز سد امدنت نیست هنوز منتظرمممممممممممممممممممممم درهمین جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


 

زمان ! به تو می اموزد که : دست دادن معنی رفاقت نیست ...

بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ...
 


:ادامه مطلب:
نوشته شده در جمعه 8 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:51 توسط مهدی| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت




كد موسيقي براي وبلاگ